کودک و ترس
شب شده است و مادر باران با نگاهی معنیدار به او میفهماند که باید برای خوابیدن به اتاقش برود و آماده خواب شود. هر چه سعی میکند که به روی خودش نیاورد و همراه پدر و مادرش بماند فایدهای ندارد.
درِ اتاق تاریک باران باز میشود، مادر چراغ را روشن میکند ولی باز هم ترسناک است، توی کمد، زیر تخت، پشت پنجره ...
مامان، مامان میشود نروی، این جا بمان. میشود من بیام پیش شما بخوابم. نه باران جان تو باید توی اتاق خودت و سرجایت بخوابی. بیا نگاه کن توی کمد و زیر تخت هیچی نیست.
وقتی رفتی میان، تورو خدا، تورو خدا
اشک گوشه چشمش جمع شده و لب و لوچهاش را هم ورچیدهاس.
مادر طاقت نمیآورد و ...
برچسبها: